جدول جو
جدول جو

معنی زنار دار - جستجوی لغت در جدول جو

زنار دار
آنکه زنار بندد
تصویری از زنار دار
تصویر زنار دار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زنهار دار
تصویر زنهار دار
پای بند وفادار، امین مقابل زینهار خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار دار
تصویر آهار دار
آهار زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنده دار
تصویر زنده دار
حیات دهنده، نگاهبان، حارس، حافظ، زنده دل، شاد و مسرور
فرهنگ لغت هوشیار
پای بند وفادار، امین مقابل زینهار خوار. پای بند به عهد و پیمان وفادار، امین مقابل زینهار خواری
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ انبار نگهبان محل کالا و ارزاق، جویای حقیقت و سالک طالب که دلش مخزن اسرار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنگر دار
تصویر لنگر دار
دارای لنگر، کنایه از بسیار سنگین، برای مثال زخم می باشد گران شمشیر لنگردار را / زینهار از دشمنان بردبار اندیشه کن (صائب - لغت نامه - لنگردار)، کنایه از باوقار و آرامش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبان دار
تصویر زبان دار
گویا، سخنگو، آنکه بتواند مطلب خود را خوب بیان کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زنهاردار
تصویر زنهاردار
دارای امان و زنهار، پای بند به عهد و پیمان، وفادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طناب دار
تصویر طناب دار
چاتو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه دارای لنگر است، بسیار سنگین بسیار گران: تیغ (شمشیر) لنگر دار: زخم میباشد گران شمشیر لنگر دار را زینهار از دشمنان بردبارد اندیشه کن. (صائب لغ) یا دریای لنگر دار. دریایی که آب آن ایستاده باشد مقابل دریای بی لنگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
گریه شدید از سوز دل
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که دارای خار و شوک باشد خار آور سیم خار دار، کرمی که در مصر و هندوستان زیاد دیده میشود و از مهمترین آفات پنبه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگ دار
تصویر زنگ دار
دارای زنگ مثلاً ساعت زنگ دار، طنین دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
با سوز و اندوه شدید مثلاً زار زار گریستم
زار زار سوختن: به خواری و زبونی آتش گرفتن و سوختن
زار زار کشتن: با ذلت و خواری و زبونی کشتن
زار زار نالیدن: ناله کردن از سوز دل، سخت نالیدن، برای مثال بلبلی زار زار می نالید / بر فراق بهار وقت خزان (سعدی۲ - ۶۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عار دار
تصویر عار دار
ننگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دار
تصویر کار دار
انکه دارای کار شغلی است، عامل والی حاکم: (پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت بجهان اندر هر کجا پادشاهی وی بود امیران و خلیفتان و کار داران و وکیلان و استواران وی بودند و آنچه بدین ماند) (تاریخ بلعمی)، وکیل مامور، سکه زننده سازنده پول، مامور سیاسی که در غیاب وزیر مختاریا سفیر کبیر موقتا. نمایندگی دولت خود را نزد دولت دیگری عهده دار میشود شارژدافر یا کار دان فلک. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام دار
تصویر نام دار
صاحب اسم ذواسم: (بدانیدکه نام دلیل است برنام دارونام دارازنام بی نیاز است. .)، دارای نام وشهرت مشهورمعروف: (باب پنجم درلطایف اشعارملوک کبار وسلاطین نامدار، {سروربزرگوار: اگر او نبودی چنین نامدار زلولو نکردی به پیشم نثار، پهلوان نامی: همه نامداران پرخاشجوی زخشکی بدریانهدندروی، نفیس مرغوب قیمتی (درصفت جامه گنج وغیره) : گه زمال طفل می زن لوتهای معتبر گه زسیم بیوه می خرجامه های نامدار. (عبدالرزاق اصفهانی بنقل راحه الصدور . 16 قزوینی. یادداشتها 192: 7)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هنر دار
تصویر هنر دار
هنرمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زار زار
تصویر زار زار
به حال زاری، به حالت خواری و زبونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنگ دار
تصویر زنگ دار
Ringing, Shrilly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
звенящий , пронзительно
دیکشنری فارسی به روسی
дзвінкий , різко
دیکشنری فارسی به اوکراینی
响亮的 , 刺耳地
دیکشنری فارسی به چینی
sonoro, estridentemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
risonante, stridentemente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
resonante, estridentemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
retentissant, de façon stridente
دیکشنری فارسی به فرانسوی
गूंजने वाला , तीव्र ध्वनि से
دیکشنری فارسی به هندی
صادحٌ , بصوتٍ حادٍّ
دیکشنری فارسی به عربی
מצלצל , בצורה צורמת
دیکشنری فارسی به عبری